خاطرات انقلاب -۴
رهايي از بازداشت
در سال های قبل از انقلاب ما در دبيرستان قمصر براي كتابخانه مكان يا حتي قفسه اي نداشتيم . من با هزينه خودم كتاب هايي مي خريدم و در يكي از اتاق ها آن را روي زمين مي چيدم و گاهي آن ها را به عنوان جايزه و هديه با انتخاب خود دانش آموزان و گاهي هم به عنوان عاريه براي مطالعه مي دادم .
روزي در ساعت دوم آقاي م.ف مسئول آموزش و پرورش قمصر هراسان و كمي خشمگين به دبيرستان آمدند و فورا به اتاق كتاب ها رفتند و گفتند:
فورا اين كتاب ها را جمع كنيد و از دبيرستان بیرون ببريد .
گفتم : چرا؟
گفتند : فعلا هرچه زودتر ببريد تا بعدا قضايا را برايتان تعريف كنم .
من اين كار را انجام دادم . بعدها اصل مطلب را فهميدم . آن روزها معروف بود كه شهيد آيت الله غفاري را در زندان شاه با شكنجه هايي چون سرب داغ و مته روي مغز به شهادت رسانده اند. من اين خبرها را براي بچه ها گفته بودم . گزارشگري(بخوانيد جاسوسي) اين خبر را دست به دست به ساواك منتقل كرده بود . آن زمان كاشان از نظر امنيتي زير نظر ساواك قم بود .
امام سجاد(ع) مي فرمايند : الحمد لله الذي جعل اعدائنا من الحمقا .
خداي را شكر كه دشمنان ما را از بين احمق ها قرار داد.
من خبر شهادت آيت الله غفاري را بدون ذكر نام در كلاس گفته بودم ، ولي گزارشگر بي سواد شخص شهيد شده را آيت الله شمس آبادي تصور و گزارش كرده بود. (آيت الله شمس آبادي نيز آن روزها به دست افرادي ناشناس كشته شده بود.)
وقتي مرا متهم به گفتن اين مسائل در كلاس كردند ، پاسخ دادم :
همه مي دانند كه آيت الله شمس آبادي نه در زندان و نه به اين گونه كشته شده است . بنابراين كل نقل قول از من دروغ است.
آن روز پس رسيدن اين گزارش به ساواك قم دو نفر مامور را براي دستگيري من به كاشان و قمصر مي فرستند . اين دو نفر در سر راه خود به سوي قمصر صلاح مي بينند خبر دستگيري من با اطلاع رئيس آموزش و پرورش كاشان باشد. لذا به نزد او مي روند و خبر را به اطلاع ایشان می رسانند . آقاي ستوده رئيس وقت آموزش و پرورش كاشان (كه انسان بد ذاتي نبود) بدون اين كه مرا بشناسد، به اين دو نفر مي گويد :
تنبيه ايشان را بر عهده من بگذاريد.
آنان مي گويند : نه ، ما دستور داريم فقط او را دستگير كنيم و با خود ببريم. فقط رئيس ساواك قم مي تواند اين دستور را لغو كند .
ناچار آقاي ستوده تلفني همين درخواست را از رئيس ساواك قم مي كند . با موافقت رئيس ساواك اين دو نفر بر مي گردند.
پس از رفتن اين دو نفر آقاي ستوده با آقاي م.ف تلفني تماس گرفته و ضمن تعريف ماجرا در باره كارهاي ضد رژيم توسط من به ايشان هشدار مي دهد و مي خواهد كه مرا محدود كند .
متعاقب اين مسائل پشت پرده بود كه آن روز آقاي م.ف به دبيرستان آمدند و خواستند كتاب ها را جمع و از دبيرستان خارج كنم.
به اين ترتيب آن روز خطر دستگيري من توسط ساواك قم رفع شد.
البته جا دارد من از حسن نیت آقای ستوده رئیس وقت آموزش وپرورش و آقای م.ف.تشکر و سپاسگزاری کنم.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: خاطرات
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.